بہ پایتخت مقاومت ایران**دزفول**خوش اومدید
ان دل که ازیادخداتهی وبی نصیب است همانندمحکمه ایست که ازقاضی تهی است لامارتین
/
گل گفت زندگی بهاراست پروانه گفت زندگی شمع است مجنون گفت زندگب لیلی است بلبل گفت زندگی گل است، ومن به جوابشان گفتم زندگی رفاقت ودوست داشتن است
زندگی کلبه ای است چوبی که باتخته های امیدمیخ های محبت ودیوارهای عشق ساخته شده است،وهیچ طوفانی ان راویران نمی کندمگر بی وفایی
پشت دیوارکج فاصله هاپنهانیم، معنی غربت دل رابه خدامی دانیم، گرچه دوریم زهم باهمه خاطره ها، به امیدخبری تازه زهم می مانیم، ان روزهاچقدرحرف برای گفتن بود، چقدروقت اضافه داریم این روزها
ادم های ساده رادوست دارم همان هاکه بدی هیچ کس راباورندارند،همان ها که برای همه لبخنددارند،همان ها که همیشه هستندبرای همه هستند،ادم های ساده راباید مثل یک تابلو ی نقاشی ساعت هاتماشاکرد عمرشان کوتاه است
به رسم شهردلتنگم نگاهم رازیارت کن نگاه پرنیازم رابه چشمانت دعوت کن ازاین دنیادلم تنگ است،ازاین دنیاگله مندم که ازمهرتوکم دارم
لحظه هاهرلحظه تکرارمی شوند بازم باخیالت درانتظارم تویی صاحب این دل دردمند منم عاشق بی قرارم مرادرحسرت ان چهره ندیده مگذارای که بی تو پاییزوباتوبهارم اومیاید
سفیدآسمون مثل روشنایی قلب من است گرفتی اسمون ماننددلتنگی من است بارش باران انگارقلب من است که می باره ازدلتنگی
گرمحبت ثمرسوختن ساختن است یابه دنبال محبت سرخودباختن است من به میدان رفاقت گذرم ازسرخویش تابدانی این حاصل دوست داشتن است!؟
اگرهرگزنمی خوابددوچشم سرخ ونمناکم اگردرفکرچشمانت شکسته قلب غمناکم ولی یادم نخواهدرفت هرگز که یادتوهنوز اینجاست میان سایه روشن هادل شیدای من تنهاست نبایدزودترمی رفتی وازدل کوچ می کردی افق منتظزرماندندازاین ره تاتوبرگردی
فقط من ماندم اوره ای نیست دلی دارم که اوهم کاره ای نیست نصیبم ازجهان**تکراردرداست** چه بایدکردگویی چاره ای نیست؟
ارزویم اینست دیدن اوج غرورت درصبح٫ورسیدن به همه رویایت من دعاخواهم کرد.روزهایت پرنور٫شب تومهتابی دل توصادق وصاف رنگ باران باشد وخدایی که همین نزدیکیست درامانش باشی
تنها می خواهم دمی سربرشانه تو بگذارم وبه اندازه روی دست مرداب ودرناها گریه کنم.دیگراینکه چراشانه ای اشناترازسپیدی کاغذ و**قامت قلم**نمی یابم.جوابش درچشمان توست
پدرهمون کسی هست که....لرزش دستش دیگه چیزی ازچای توی استکان باقی نگذاشته ....ولی بهت میگه به من تکیه کن وتوانگارکوه روپشتت داری
دلبرم کم چیزی بگومن که ازگریه پرم به من که بی صدای توازشب شکست می خورم دلبرم کم چیزی بگو به من که گرم هق هقم به من که اخرینه اوراه های عشقم چیزی بگو که اینه خسته نشه ازبی کسی غزل بشن ترانه هام نه هق هق دلواپسی
چشمان تودراینه اشک چه زیباست نرگس شودافسرده چودراب نباشد گفتم شب مهتاب بیانازکنان گفت انجاکه منم حاجت مهتاب نباشد
بهش بگین سنگ که نیستم چشهایم می میرندتونمی ایی چگونه بگذرم ازتوکه نهفته دراعماق وجودمی کودکانه بی قرارتوام ومیدانی نفس هاموبه دیدارتومدیونم تاهستی درخاطرم همان جوانه ریشه داری قصه شیرین زندگیم
سرسبزدل ازشاخه بریدم توچه کردی افتادم برخاک رسیدم توچه کردی من شوروشرموج وتوسرسختیه ساحل ای عشق ببین من چه کشیدم توچه کردی
به سلامتی مادرایی که باحوصله راه رفتن رویادبچه هاشون دادن ولی توپیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونوهل بدن...
چشمانت رانبند پلک بزن چون پلکت ضربان قلب من است تنهام نذار چون اگه نباشی این دنیارونمی خوام پیشم بمون بزارگرمی دستاتوحس کنم تاباهربارنفس کشیدن بیشتربه عمق وجود عشقم پی ببری
بیا ای بهترین درمان قلبم مداواکن غم پنهان قلبم قسم برخالق دلهای عاشق توهستی اخرین سلطان قلبم
صداقت یعنی ازافقها به قصد رویت گذشتن...میان کوچه های سبزاحساس به دنبال قدمهای توگشتن...نجابت یعنی ازباغ نگاهت...به رسم عاطفه یک پونه چیدن...میان سایه روشن های احساس...توراازپشت یک اینه دیدن...
دیگه روخاک وجودم نه گلی هست نه درختی لحظه ای بی توبودن میگذره امابه سختی دل تنها وغریبم داره این گوشه میمیره ولی حتی وقت مردن بازسراغتومیگیره
انکس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبودکه به شوق من امده باشد رهگذری بود که روی برگهای پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگهاهمان اوازی بود که من گمان می کردم میگوید دوستم دارد
دلم گرفته ازادمایی که میگن دوستت دارم امامعنیشونمیدونن.ازادمایی که میخوان مال اوناباشی اماخودشون مال تونیستند.ازاونایی که زیربارون برات میمرن ووقتی افتاب میشه همه چیزیادشون میره!
تعداد صفحات : 3